آویناآوینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

آوینا کوچولوی مامان و بابا

من و دخترم

این روزا همش باید دخترکم برات حرف بزنمو شعر بخونم این سرگرمیه جدیدت شده و خیلی خوشت میاد صدات در نمیاد زل میزنی تو چشام ی لبخندم گوشه لبای خوشگلت نقش میبنده . یکی از شعرهایی که خیلی دوست داری اینه: مامانم گفته بهم دست تو مماغم نکنم گیگیلی در نیارم شوت نکنم تو حیاط جیش نکنم پیشیو خیس نکنم دیشب تو دل مامانم لالا کردم هی غر زد و هی نق زد و من حوصله کردم آخه کاری نکردم فقط جیش خالی کردم از شعر حسنیم خیلی خوشت میاد قربونت برم الهییی. لالا  لالایی گنجشک لالا سنجاب لالا اینم که خوراکت مادر نباشه شما اصلا خوابت نمیبره  . ی کشف جدید کردم برا خوابوندنت میزارمت تو دلم و با تلفن حرف میزنم توام خیلی راحت خوابت میبره البته نه همیشه ب...
24 دی 1391

هورا هورا دخترم دندون در آورد

وای من که باورم نمیشه چند روز بود آوینا آبریزش بینی داشت و بد اخلاقی میکرد فکر میکردم سرما خورده نگوووو میخواسته دندون در بیاره بچم. امروز باباش گفت آوینا دندونش در آمده من که اصلا فکر نمیکردم تو دلم گفتم برو بابا توهمی شده خودم صبح چک کردم هیچی نبود عصرش انگشتمو بردم دهنش ببینم گشنشه زبر بود نگا کردم دیدم ی دندون کوچولو نوک زده اینقدر ذوق کردم و خودمو زدمو جیغ زدم بچه طفلک فکر کرده بود مامانش خل شده عزیز دل مامانی پنج ماه و پنج روزگی اولین دندونت در آمد ...
21 دی 1391

آوینا جونم 5 ماهه شدی

آخی انگار دیروز بود که خبر حامله شدنمو به همه دادم و بعد از کلی انتظار ی کوچولوی دوست داشتنی پا به این دنیا گذاشت. روزای اول همش به خودم میگفتم وای خدا کنه هر چه زودتر ی کم بزرگ بشی تا بتونم باهات بازی کنمو صدای خنده هات خونمونو پر کنه همش دلم میخواست واست بوفی بپزم توام ملچ مولوچ کنیو بخوری حالا اون روزا رسیده وای که چقدر خوشگل میخندی صدای خندیدنتو که میشنوم دلم برات ضعف میره. حالا خیلی کارا میتونی بکنی غلت میزنی جیغ میزنی میخندی با خودت حرف میزنی ی کمم میتونی بشینی خیلی ماه شدی دخترم.       ...
19 دی 1391

غلت زدن آوینا گله

دخملی من هفته آخر 3 ماهگی شروع کردی به زور زدن برای غلتیدن و وقتی نمیتونستی جیغ بنفشی میزدیو گریه گریه گریه گریه منم نازت میکردمو واست این شعرو میخوندم: آوینا لجش گرفته گربه گازش گرفته هی هی هی ..... بالاخره بعد از کلی تلاش 4 ماهو 4 روزت بود که موفق شدی و ی غلت خوشگل زدی ولی این دفعه باید با ی مشکل جدید دست و پنجه نرم میکردی عزیزم دستات گیر میکرد زیر تنتو نمیتونستی درش بیاری بازم جیغ و گریه تقریبا روزی 1000 بار غلت میزدی دستت گیر میکرد و من باید درشون میاوردم کارمون شده بود همین تا بعد از 2 هفته شما موفق شدی هوراااا هوراااا   چه ذوقی کرده دخترم آخه بالاخره موفق شده ...
19 آذر 1391

دلواپسی مامان

نمیدونم چرا این روزا خوب شیر نمیخوری فقط تو خواب شیر میخوری اونم خیلی کم همش دلواپسم ضعیف بشی و کوچولو بمونی مموش کوچولوی من چرا اینقدر مامانیو نگران میکنی نمیدونی چقدر ناراحت میشم وقتی میخوام شیرت بدم و تو جیغ میزنیو نمیخوری ولی منم کوتاه نمیام آوینا خانم اینقدر بغلت میکنمو رات میبرم تا بالاخره راضی میشی و ی کم میخوری بعضی وقتا هم مجبور میشم بدوشمو با هزار دوز و کلک اونم با قطره چکون بدم بخوری خلاصه دختری این روزا مامانیو خیلی داری اذیت میکنی اما اشکال نداره به قول مادر بنده الکی که بهشت زیر پای مادر نیست فقط امیدوارم هر چه زودتر کوتاه بیایو دست از این اعتصاب شیر برداری  ...
19 آذر 1391

واکسن 4 ماهگی

این دفعه هم مثل دفعه قبل من و بابا دختر نازمونو بردیم که واکسن بزنه وای خدا که چقدر شلوغ بود و ی عالمه نی نی آمده بودن که واکسن بزن همه خوشحال و خندان میرفتن تو اتاق و با چشم گریون میومدن بیرون منم هی دلم کباب میشد و دلم واسه اون رون خوشگلت که قرار بود سوراخ بشه میسوخت اما خوب چاره ای نبود برای سلامتی دخملم لازم بود بالاخره نوبت ما رسید توام مثل بقیه بچه ها خوشحال رفتی تو و ی دفعه فهمیدی چه خبره بمیرم واست اینقدر مظلومانه گریه کردی منم بغض کردم  بعدش با هم رفتیم خونه مامانی که تنها نباشیم خیلی دختر خوبی بودی ولی شب که شد تب کردی و تا صبح تب داشتی و من خیلی دلواپست بودم و تا صبح پا شویت کردم   چهار ماهگی : قد:62 وزن:6500...
17 آذر 1391

اولین مسافرت گل دختر

سه ماهت بود که با فامیلای بابایی رفتیم کویر من خیلی میترسیدم که اذیت بشی و گریه زاری کنی ولی خدا رو شکر بیشتر سفر خواب بودی و به خیر گذشت                                                  کویر ورزنه ...
29 آبان 1391